سایناساینا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

ساينا نفس مامان و بابا

وقتى مامانى اولين بار دخملى رو ديد

  ديگه من ، من نبودم ! شدم سراپا شوق و اشتياق براى تكه اى از وجودم ، براى تكه اى از قلبم . شدم مادررررررررررر   بالاخره چشمم به جمال دخترم روشن شد . چه جوري برات بگم چه لحظه اى بود ، زيبا و رؤيايي . زبونم از تعريف حس و حال اون لحظه قاصره . وقتى اولين بار خاله آذين تو رو بهم نشون داد !!! انگار يكى از زيباترين بچه هاى توى عمرم رو ديدم ، واقعا خوشگل و ناز و دوست داشتنى ، دختر نازم تازه تو اون لحظه باورم نمى شد دختر به اين نازي مال من باشه !!!!!    آنقدر دوست داشتم كه مى خواستم محكم بغلت كنم ، ولى نمى شد . چون تو كوچك  بودى و هم من تازه عمل كرده بودم و نمى توانستم زياد حركت كنم . واىىىىىىىىى چقدر تو ن...
7 مرداد 1392

وقتى بابايي اولين بار دخملى رو ديد

  دختر نازم : دختر دوست داشتنى من  آهنگ صدايت ، زيبا ترين ترانه زندگي ام  نفس هايت تنها بهانه نفس كشيدنم  و وجودت تنها دليل زنده بودنم    سايناى بابا دو روز رو در زندگيم هرگز فراموش نمى كنم يكى ازدواج با مادرت بعد از چهار سال عاشقي و سختى هاى زيادش  و ديگري به دنيا آمدن تو !!!!!!   چه لحظه لذت بخش و زيبايى بود ،  وقتى اولين بار اون صورت خوشگل و معصومت و اون بدن كوچولوت رو تو اون جعبه ى شيشه اى ديدم .   دختر نازم اولين سؤالى كه از پرستار پرسيدم اين بود كه دخترم سالمه ، هيچ مشكلى نداره . آخه با اون شرايط مامانت خيلى نگران سلامتى تو بودم . خدا را هزاران بار شكر كه...
6 مرداد 1392

فرشته من زمينى شد

  دخمل دوست داشتنى من انتظار به سر رسيد    ...   اى دنياااااااااااااا خبرداررررررررررر؟؟؟؟؟؟؟؟  پايان انتظار به سر رسيد و فرشته آسمانى من زميني شد  ، نمى دونى چقدر خوشحالم آخر به آرزوم رسيدم  ، كسى حال الان منو درك مى كنه كه طعم تلخ انتظار و تنهايي رو چشيده باشه .....   دختر ناز من تو ماه محرم مهمان دلم شدى و در ماه مبارك رمضان و در شب نوزدهم مصادف با شب قدر مهمان خونمون شدى  ... چه خوش قدم بيا كه به خونه خودت خوش آمدى    دختر مامان از شب گذشته درد هاى شكم و لگن كمتر كه نشد ، بيشتر هم شد . حتى تزريق آمپول واسه كاهش درد نيز تاثيرى نداشت . تا صبح تحمل كردم ، دي...
5 مرداد 1392

ماه نهم باردارى

  سلام دختر ناز من خوبى عزيز ترينم ؟؟؟   عزيز دل مامان بالا آوردن ها كم بود ، حالا درد هاى گاه و بى گاهم خيلى منو اذيت مى كنه نمى دونم چكار كنم . خوبه كه بعد ازچند دقيقه ول مى كنه .    بابا چهار شنبه آمد شيراز  أنشاالله تا زمان عمل قراره پيشمون بمونه . دختر نازم دردهاى من خيلى بيشتر شده نمى دونم علامت آمدن توست يا انقباضات شكمى است .    عروسك مامان پنج شنبه درد هام خيلى زياد شد در حدى كه مجبور شديم بريم بيمارستان  ، تازه خاله آذين كيف وسايل تو رو هم آورد بيمارستان . توى بيمارستان بعد از معاينه شكمم دكتر يه آمپول تجويز كرد كه دردها كم بشه ، ماما گفت چون هفته هاى تو كمه اين آمپول ...
4 مرداد 1392
1