وقتى مامانى اولين بار دخملى رو ديد
ديگه من ، من نبودم ! شدم سراپا شوق و اشتياق براى تكه اى از وجودم ، براى تكه اى از قلبم . شدم مادررررررررررر بالاخره چشمم به جمال دخترم روشن شد . چه جوري برات بگم چه لحظه اى بود ، زيبا و رؤيايي . زبونم از تعريف حس و حال اون لحظه قاصره . وقتى اولين بار خاله آذين تو رو بهم نشون داد !!! انگار يكى از زيباترين بچه هاى توى عمرم رو ديدم ، واقعا خوشگل و ناز و دوست داشتنى ، دختر نازم تازه تو اون لحظه باورم نمى شد دختر به اين نازي مال من باشه !!!!! آنقدر دوست داشتم كه مى خواستم محكم بغلت كنم ، ولى نمى شد . چون تو كوچك بودى و هم من تازه عمل كرده بودم و نمى توانستم زياد حركت كنم . واىىىىىىىىى چقدر تو ن...
نویسنده :
مامان نسرين
0:3